ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: جمعه 103 آذر 2



جدیدا مد شده که عده ای دور هم می نشینند و به حفظ قرآن می پردازند و نمی دانند.......
که حفظ قرآن انسان را به بهشت نمی برد
آ نچه که باید بدانیم عمل به قرآن است نه حفظ آن .حالا یه عده فکر می کنند حتما بنده نمی تونم قرآن حفظ کنم این پست رو زدم باید بگم خیر دوستان، من خودم حافظ 8 جز و خرده ای از قرآن هستم و در حال ادامه ی آن هستم البته حفظ قرآن افتخار نیست هر کسی هم بخواهد می تواند اما عمل به آن هم افتخار است و هم مهمتر حالا دو مثال می زنم تاخودتان متوجه شوید من چه می گویم و منظورم چیست :
یزید لعنت الله یکی از حفاظ درجه یک زمان خود بود ولی چه مصائبی را برای
سیدالشهدا علیه السلام و اهلبیت ایشان بوجود آورد.     
                                                 الهم العن یزید خامسا
(در پست بعدی خواهم نوشت که چرا یزید با این که حافظ قرآن بوددست به چنین جنایتی زد و خود را تباه ساخت)
اما مثال دوم همه ما علامه طباطبائی گردآورنده کتاب المیزان را میشناسیم و همه می دانیم که چه کراماتی برای ایشان در زمینه عمل و تقوی وارد شده است تالیفات علامه آنقدر زیاد است که فقط خواندن آنها یک عمر طول می کشد حالا حساب کنید چه عمر با برکتی داشتند که توانستند چنین تالیفاتی به جای بگذارند چنین شخصی حافظ همه ی آیات قرآن نبودند ولی چه عمل بالایی داشتندحالا قضاوت کنید یزید لعنت الله علیها که حافظ کل بود کجا و ...........
                                             پس علامه باشیم و عمل کنیم
                              قرآن حفظ کنیم و عمل کنیم و مثل زنبور بی عسل نباشیم



 نوشته شده توسط کل من علیها فان در چهارشنبه 86/9/7 و ساعت 2:58 عصر | نظرات دیگران()


پیشنهاد می کنم قبل از این که این پست رو بخونید ابتدا قسمت اول رو بخونید
حدود هزار سال گذشت حضرت عیسی به رسالت مبعوث شد ولی نشانه ها را

در او نیافتند حدود پانصد وپنجاه سال بعد پیامبر اکرم به رسالت بر انگیخته شد

بزرگ یهودیان(نوه بزرگه زرحام)حاضر به بیعت با رسول الله نشد اما او پسری

زیرک و باهوش داشت که وقتی برای اولین بار پیامبر را دید پرسید او کیست؟
همه گفتند او محمد آخرین رسول خداست پسر تا این را شنید بیهوش شد پیامبر

به بالای سرش آمدند و سر او را در دامان خود نهادند و قتی پسرک به هوش

آمد بدون درخواست هیچ معجزه ای شهادتین گفت و مسلمان شد بعد از مدتی او

به دیدار پیامبر آمد و گفت که خانواده ام حاضر نیستند با شما بیعت کنند پیامبر

فرمود من خود با آن ها صحبت می کنم چندی بعد پیامبر با چهل نفر از اصحاب

و امیر المومنین به خانه بزرگ یهودیان رفتند در آن خانه پر از چاه هایی بود

که زرحام خود با دستش کنده بود پیامبر انگشترش را ازدستش در آورد تا چیزی

را مهر کند که ناگهان انگشترش به درون چاه افتاد علی را صدا زد حضرت

امیر سوره حمد را قرائت فرمود و آب چاه بالا آمد و امیر المومنین انگشتر

را برداشت سپس پیامبر صندوقچه را طلبید قفل صندوق با اشاره انگشت

مبارک امیر المومنین باز شد اهالی آن هشت روستا به پیامبر و امیرالمومنین

ایمان آوردند وهشت روستا را فدای حضرت امیر کردند

              
                   
فدک یعنی فدای تو

 

آن گاه امیر المومنین فدک را به پیامبر هدیه دادند و پیامبر هم در قید حیات خود

فدک را به فاطمه زهرا بخشیدند و عمر و ابوبکر لعنت الله  بعد از وفات پیامبربه

زور فدک را از فاطمه زهرا گرفتند

 

 

     و کجاست آن وارث فدک ؟؟؟؟؟

 
                              
     الهم عجل لولیک الفرج
بر گرفته از کتاب معجزات حضرت امیر المومنین


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در شنبه 86/9/3 و ساعت 7:30 صبح | نظرات دیگران()


در زمان حضرت موسی مردی عابد و زاهد بود او از یاران خاص حضرت

 موسی بود از وقتی تعریف پیامبر آخرالزمان را شنیده بود همیشه بر او و

خاندانش درودمی فرستاد بعد از این که حضرت موسی وفات کردند مرد

 زاهد سر به بیابان گذاشت تا به عبادت و ریاضت بپردازد تا این که به

 وادی نزدیک شهر مدینه رسیداما هیچ آب و درختی در آن جا نبودمرد

 درویش که زرحام نام داشت در همان جا عبادت خانه ای برای خود ساخت

بعد از چندی در آنجا چاهی کند و به برکت وجودش چشمه آبی پدیدار

 گشت زرحام در آن جا به زراعت پرداخت و باغ و عمارت ساخت رفته

 رفته آبادانی زیاد شد و از اطراف ، زاهدان با قبایل خود به آن جا روی

نهادند و باغ ها ساختند چنان که در مدت چند سال هشت روستای آباد به هم

 رسید زرحام فرزند و فرزند زادگان زیادی داشت هنگامی که مرگ او

 نزدیک شد دستور داد تا صندوقچه ای از فولاد ساختند و قفلی بی کلید

برای او ترتیب دادند و لوحی از طلا درست کرد و وصیت نامه خود را

 بر روی آن نوشت و در صندوق گذاشت و قفل را بر آن زد و وصیت کرد

 که یک هزار و پانصد سال بعد پیغمبری مبعوث خواهد شد که نام او

محمد است و وصی و خلیفه او پسر عموی اوست نام وصی او در تورات

الیا است چون آن پیغمبر مبعوث شد یک تن از مقوم ما به ایشان ایمان آورد

و ایشان را به خانه خود دعوت کند انگشتر محمد (ص) از انگشت وی به

چاه افتد حضرت علی آن را از چاه بیرون آورد بی آن که به چاه رود او این

صندوقچه را از شما طلب نماید کلید آن را به خدمتش ببرید انگشت مبارک او

 کلید صندوق خواهد بود درب آن را خواهد گشود چون این معجزه را از

 وصی او دیدید همه به وی ایمان آورید اگر خلاف امر او عمل کنید کافر

و عاصی خواهید گشت این هشت روستا که در تصرف دارید تسلیم ایشان

نمایید که فدای ایشان کرده ام این بگفت و جان به حق تسلیم کرد
(ادامه دارد)
                 زکات این همه نوشته لطفا نظر هم بدید
یا علی


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در جمعه 86/9/2 و ساعت 7:59 صبح | نظرات دیگران()



هنگامی که خداوند شیطان را بر سجده به آدم امر نمود  شیطان گفت :
خداوندا مرا معاف دار از سجده آدم من تو را عبادت می کنم به طوری
که هیچ ملک مقربی و نبی مرسلی تو را آنچنان عبادت نکرده باشد
حق تعالی فرمود من محتاج به عبادت تو نیستم و می خواهم مرا به
نحوی که من اراده می کنم اطاعت کنی نه به دلخواه خود.

پس شیطان از سجده کردن به آدم ابا کرد و خداوند فرمود: بیرون رو
از آسمان که تو رانده ی درگاه منی شیطان گفت پس ثواب عمل من چه
شد ؟ خداوند فرمود: از دنیا آنچه بخواهی به مزد عمل تو می دهم
گفت پروردگارا تا روز بر انگیخته شدن خلایق در روز قیامت مرا مهلت
ده خداوند فرمود تو را مهلت دادم پس گفت مرا مسلط کن بر بنی آدم 
 
فرمود مسلط نمودم گفت مرا مثل خون در رگهای بنی آدم جا ده
فرمود دادم گفت از نسل آدم یکی و از نسل من دو شیطان متولد شود
فرمود چنین قرار دادم گفت من ایشان را ببینم و ایشان مرا نبینند و به
هر صورتی که بخواهم بیرون آیم فرمود به تو دادم و فرمود وطن تو
و اولاد تو را در سینه های بنی آدم قرار دادم  آن گاه گفت مرا بس است

(و قال بعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منم المخلصین)

گفت سو گند به عزت تو گمراه می کنم همه ایشان را مگر بندگان تو که
عمل خالص انجام می دهند

        شیطان که رانده شد جز یک عطا نکرد

           خود را برای سجده آدم رضا نکرد

          شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز

            کان سجده به آدم و او بر خدا نکرد

 

 اقتباس از اسرارالصّلاة 


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در چهارشنبه 86/8/23 و ساعت 2:45 عصر | نظرات دیگران()



روزی جبرئیل در خدمت خاتم النبیین به صحبت مشغول بود که امیر المومنین وارد شد
جبرئیل تا آن حضرت را دید برخاست و شرط ادب به جای آورد حضرت رسول فرمود
ای جبرئیل به چه دلیل به این جوان تعظیم می کنی؟ عرض کرد :او بر من حق تعلیم دارد
.حضرت فرمود:چه تعلیمی؟ جبرئیل عرض کرد :وقتی که حقتعالی مرا خلق کرد از من
پرسید:تو کیستی و من کیسنم؟ من در جواب ساکت و متحیر ماندم.
مدتی در تحیر بودم که
این جوان در عالم نور بر من ظاهر گردید و فرمود:بگو تو پروردگار جلیل جمیلی و من
بنده ی ذلیل جبرئیلم.برای همین تعظیمش کردم. پیامبر پرسید:چند سال از عمرت می گذرد؟
عرض کرد:یا رسول الله در آسمان ستاره ای هست که هر سی هزار یک بار طلوع می کند.
من تا کنون آن ستاره را سی هزار بار دیده ام.

برگرفته از کتاب معجزات حضرت امیر


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در دوشنبه 86/8/21 و ساعت 11:23 عصر | نظرات دیگران()


علی بن حمزه می گوید:روزی موسی بن جعفر دست مرا گرفت و از مدینه بطرف صحرا

بیرون آمدیم . مردی را در راه مشاهده کردیم که گریان است و الاغ مرده ای در پیش روی

اوست و بارش بر زمین افتاده است امام به او فرمود :کار تو از چه قرار است؟ آن مرد

گفت :من با دوستانم آهنگ حج کرده بودیم الاغ من در این جا مرد و از قافله وامانده ام که چه

کنم و مرکبی ندارم که اشیائم را بر آن حمل کنم امام فرمود :شاید نمرده باشد آن مرد گفت :مرا

مسخره می کنی ؟ امام علیه السلام نزدیک الاغ رفت و چیزی گفت که من نشنیدم و چوبی را

که بر روی زمین افتاده بود برداشت و بر الاغ زد و براو فریاد زد . یک مرتبه الاغ با سلامت

کامل از جا پرید . آن گاه امام به مرد مغربی فرمود : چه استهزایی در کار بود؟
به همراهانت
برس.


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در شنبه 86/8/19 و ساعت 12:7 صبح | نظرات دیگران()


زمانی که امام موسی کاظم به امامت رسید برادر او

عبدالله افطح که سن بیشتری داشت ادعای امامت

کرد امام کاظم (ع) دستور داد تا هیزمهای فراوانی را

در وسط منزل او جمع کردند :آنگاه بدنبال برادرش عبدالله

فرستاد تا نزد او آید. عبدالله آمد و نزد امام نشست امام

دستور داد تا هیزمها را آتش بزنند آتش بزرگی شعله ور

شد و همه هیزمها را در بر گرفت. مردم نمی ذانستند

امام کاظم چه هدفی را از کار خود دنبال می کند وقتی 

هیزمها سرخ شد امام در وسط آتش رفت و نشست و

تا یک ساعت از درون آتش با مردم سخن می گفت آنگاه

بلند شد و به درون جمعیت آمد و به برادرش عبدالله گفت

اگر گمان داری که امام بعد از پدرت هستی در آتشها  

بنشین! رنگ عبدالله تغییر کرد و در حالی که ردایش بر روی

زمین کشیده می شد از منزل امام کاظم بیرون آمد.


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در شنبه 86/8/19 و ساعت 12:5 صبح | نظرات دیگران()



متن زیر تمثیلی است در مورد مادری که مبتلا به سرطان خون است و مرگ قریب الوقوع 

خود را برای دو فرزند کوچکش شرح می دهد:

 همانطور که ممکن است همه شما بدانید زندگی آدمها از رحم مادر شروع می شود در آنجا

 جنین تشکیل می شود و رشد می کند تا اینکه کم کم به شکل بچه در می آید حالا تصور کنید

 موجودات ریزی به نام فینگیلی در رحم زندگی می کنند البته آن ها وجود واقعی ندارند

اما بیایید خیال کنیم که هستند این موجودات به خوبی زندگی می کنند دور هم جمع می شن

 تا با هم بازی کنند و حرف بزنند

 یه روز یکی از فینگیلی های پیر ناراحت بود و یکی از فینگیلی جوون ها ازش پرسید

 چرا ناراحتی؟ فینگیلی پیر گفت به خاطر بچه کوچولوی داخل رحم ناراحتم بقیه فینگیلی ها

 تعجب کردند و گفتند چرا؟شکل و حالت او که خوب است انگشت هایش را هم شمردیم

 تعدادشان درست است هیچ نقصی ندارد پس چرا ناراحتی؟

 فینگیلی پیر گفت بله می دانم که او کامل است اما چون دادرد می میرد من ناراحتم ما

قبلا این اتفاق را دیده ایم این بچه ها این جا رشد

می کنند و بعد کاملا که بزرگ شدند می میرند و ما را ترک می کنند و ما دیگر آنها را

 نمی بینیم به همین خاطر است که من ناراحتم یکی از فینگیلی ها گفت ولی من شنیده ام که
دنیایی
می روند  فینگیلی دیگر گفت : آخر به عقل جور در نمی آید . اگر این بچه آمده بود و
حالا
دارد می رود پس چرا اصلا به این جا آمد اصلا چرااو در این جا دارای چشم و دست
و
گوش شد او که در این جا این چیزها را لازم نداشت شاید او این چیزها را می خواست
که
در زندگی بعد از رحم استفاده کند فینگیلی ها از صحبت درباره اینکه آیا در زندگی بعد
از
رحم مادر دنیای دیگری هست یا نه هیجان زده شدند ولی دز حین گفتگو آن بچه کوچولو
مرد
اما بچه کوچولو اکنون در این دنیاست و دارد رشد می کند تا وقتی که دیگر زندگی
برایش
دراین دنیا امکان نداشته باشد آن وقت او ازاین دنیا می رود و در دنیای دیگری متولد 
می شود .

ببینید مرگ در عین حال تولد هم هست بنا بر این ما در این دنیا مثل فینگیلی هایی هستیم که
ا
ز
خودمون می پرسیم آیا بعد از این دنیا دنیای دیگری هم هست یا نه؟
بچه ها بعد از
 گوش  دادن به
حرف های مادر در مورد مرگ مادرشان حرف زدند نکته هایی
که بچه ها
به میان آوردند
نشان داد که بچه ها آن تمثیل را درونسازی کردند و فهمیده و
پذیرفته بودند که مادرشان دارد می میرد 

 و آن مادر چه خوب مساله معاد را به بچه های خودش آموزش داد.


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در پنج شنبه 86/8/17 و ساعت 12:11 صبح | نظرات دیگران()




روزى حسن مجتبى علیه السلام پس از شستشوی، لباسهاى پاکیزه اى

پوشید و عطر
زد. در کمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طورى که

سیماى جذابش هر بیننده را به
خود متوجه مى ساخت ،  در حالى که

گروهى از یاران و غلامان آن حضرت در اطرافش
بودند. از کوچه هاى

مدینه مى گذشت ، ناگاه با پیرمرد یهودى که فقر او را از پاى درآورده
و

پوست به استخوانش چسبیده ، تابش خورشید چهره اش را سوزانده بود.

مشک آبى
به دوش داشت و ناتوانى اجازه راه رفتن به اونمى داد و فقر و

نیازمندى شربت مرگ را
در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بیننده را

دگرگون مى ساخت ، حضرت را در آن
جلال و جمال که دید گفت
:

خواهش مى کنم لحظه اى بایست و سخنم را بشنو!

امام علیه السلام ایستاد.

یهودى : یابن رسول الله ! انصاف بده !

امام : در چه چیز؟

یهود: جدت رسول خدا مى فرماید:

دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است
.
اکنون مى بینم که دنیا براى شما که در ناز و نعمت به سر مى برى ، بهشت

است و
براى من که در عذاب و شکنجه زندگى مى کنم ، جهنم است
.

و حال آن که تو مؤمن و من کافر هستم .
امام فرمود:

اى پیرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببینى خداوند در

بهشت چه
نعمتهایى براى من و براى همه مؤمنان آفریده ، مى فهمى

که دنیا با این همه خوشى و
آسایش براى من زندان است ، و نیز اگر

ببینى خداوند چه عذاب و شکنجه هایى براى تو
و براى تمام کافران مهیّا

کرده ، تصدیق مى کنى که دنیا با این همه فقر و پریشانى
برایت بهشت

وسیع است
. پس این است معناى سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود
:

دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است .

بحارالانوار ج 1


 نوشته شده توسط کل من علیها فان در دوشنبه 86/8/7 و ساعت 12:1 صبح | نظرات دیگران()




روزی حضرت رسول و امیر المومنین در میان نخلستان ها نشسته بودند که زنبور

عسلی شروع کرد دور پیغمبر چرخیدن پیغمبر فرمود یا علی می دانی این زنبور چه

می گوید حضرت علی فرمود خیر رسول الله گفت این زنبور امروز ما را مهمان کرده

و می گوید مقداری عسل در فلان محل گذاشتم امیر المومنان را بفرستید تا از آن محل

بیاورد امیر مومنان بلند شد و عسل را از آن محل آوردرسول الله فرمود ای زنبورغذای

شما که از شکوفه گل تلخ است به چه علتی آن شکوفه به عسل شیرین تبدیل می شود

زنبور گفت یا رسول الله شیرینی این عسل از برکت ذکر وجود مقدس شما و آل شماست

چون هر وقت مقداری از شکوفه استفاده می کنیم همان لحظه به ما الهام می شود که

سه بار بر شما صلوات بفرستیم وقتی که می گوییم ((الهم صل علی محمد و آل محمد ))

به برکت صلوات بر شما عسل ما هم شیرین می شود.



 نوشته شده توسط کل من علیها فان در دوشنبه 86/8/7 و ساعت 12:1 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 129
بازدید دیروز: 21
مجموع بازدیدها: 278108
جستجو در صفحه

محتوای لینکها مورد تایید نیست
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
در انتظار آفتاب
.:: بوستان نماز ::.
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
جاده های مه آلود
گل نیلوفر
حبل المنتین
تخریبچی ...
****شهرستان بجنورد****
مشاور
عشق الهی
در محضر مولی علی
آقا شیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
سفیر دوستی
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه

ما صاحبی داریم
.: شهر عشق :.
بوی سیب
سبحان
بچه های خدایی
شبستان
عشق
اواز قطره
به یاد شهدا
شبکه های کامپیوتری رجیستری ویروس نویسی
.:مطالب جدید18+ :.شاه تورنیوز+شاه تورخبر+شاهتورنیوز+شاه طورنیوز
آتیه سازان اهواز
رویابین
پرواز را به خاطر بسپار
کشکول
نوری چایی_بیجار
نقاشی های الیکا یحیایی
فرجی دیگر
منطقه ممنوعه
کبو ترانه .... تا بام ملکوت
قوطی عطار
حفاظ
احساس ابری
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
کوثر بیکرانه، بانوی آب و آئینه
سلام بر عزیز دل حیدر
* امام مبین *
حاج آقا مسئلةٌ
رنگارنگ
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
حدائق ذات بهجة
صهبا
بانو بلاگ
پوست کلف
کانون لشکر فرهنگی یوسف زهرا
کجایید ای شهیدان خدایی
چهارده معصوم
اولی الابصار
حریم یاس
ضحی
احادیث
زیر آسمان خدا
دنیا به روایت یوسف
طبیب عشق....
آینه
آسمان عطش
خدای که به ما لبخند میزند
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
امام زاده های ایران سلام الله علیها
دوستی با خدا
نظامی والا و ولایی
ای که مرا خوانده ای....... راه نشانم بده
دریادل تنها
تازه ها
ای تشنه لب
من و او
قرارمون تو آسمون
عدالت جویان نسل بیدار
جزتو
محتوای لینکها مورد تایید نیست
خبر نامه